بازگشت به فيلمفارسي..!
قبل از انقلاب سال57 تنها يك نوع قالب در سينماي ايران حرف اول را مي زد كه به فيلمفارسي شهرت پيدا كرده بود، فيلمفارسي يعني فيلمي كه به گيشه ي خود وفادار باشد، در مجموع حرفي ندارد و تنها قصدش چند ساعت سرگرم كردن مخاطب بودو بس حالا به هر قيمتي...؛ البته ابن نوع فيلم ها مورد حمايت دولت وقت نيز بود،چون سينما يكي از تاثيرگذارترين ابزار رسانه اي است پس مي تواند حامل حرف هاي زيادي باشد...،اما درآن زمان با توجه به سياستهايي كه در جريان بود سينماي ساكن بيشتر مورد حمايت بود، يعني ساخت فيلم بر اساس يك فيلمنامه ي فاقد استاندارد و پرداخت كامل به مسايل روتين و يا به عبارتي كوچه بازاري كه كليشه و تكرار و قهرمان پروري پوچ حرف اول را ميزد... كه البته متاسفانه در اواخر با تاپيرپذيري از سينماي غرب فيلمفارسي به معناي واقعي به ابتزال رسيده بود و به بياني جلوه هاي منافي عفت در فيلم هاي ايراني در رواج بود كه اين موضوع براي كشوري كه اكثريت مردم مسلمان و معتقد بودند به نوعي يك فاجعه بود... تا ايجا شايد توانستيم استنباطي از سينماي فيلمفارسي داشته باشيم؛ اما بعد از انقلاب سينماي ما بعد ازچندين سال از خواب تولدي دوباره يافت،فيلمسازاني همچون داريوش مهرجويي،عباس كيارستمي،محسن مخملباف و...ظهوركردن و توانستن سينماي فلج مارا تاحدي بازيابي كنند و نوعي بلوغ دراين سينما شكل گرفت، اواخر دهه ي 60 و اوايل ده ي 70 را مي توان اوج اين شكوفايي دانست در همين سالها بود كه عباس كيارستمي به افتخار بزرگي دست يافت و نخل طلاي جشنواره ي كن را ازآن خود كرد؛ در سالهاي مذكور سينما و آثار توليدي وضعيت خوبي را پششت سر مي گذاستند وهمه ي اقشار جامعه از رفتن به سينما استقبال مي كردند و سينما رفتن را يكي از بهترين تفريحات مي دانستند، حالا با شرايط آنروزها كاري نداريم كه شرايط به شكلي بود كه تنها رسانه ي مجاز تلويزيون و راديو بود و مثل امروز بدين شكل تنوع محصولات تصويري وجود نداشت... به طور كلي سينما را مي توان در سه قالب در نظر گرفت،1-سينماي هنري كه مخاطبان خاص خود را دارد و به رسالت خود عمل مي كند،دومين شكل از سينما به سينماي اعتراضي معروف است كه شرايط موجود در جامعه را نقد مي كند و حرف هاي زيادي مي زند اما سومين قالب سينماي بدنه نام دارد كه هدف آن تنها سرگرم كردن بيننده است و هيچيك از فاكتورهاي دو قالب قبلي را ندارد اين قالب كه به سينماي تجاري نيز معروف است تمركز اصلي اش بر روي گيشه است؛ يك نمونه ي بارز از سينما ي بدنه را مي توان در فيلمهاي توليدي درسينماي امريكا(هاليوود) يافت كه هم خوب فروش عالي اي دارند و هم مورد استقبال جهاني قرار مي گيرد فيلم هايي كه در هرجاي دنيا طرفداران خاص خود را دارد با اينكه سرگرمي بيننده ويژگي اكثر اين فيلمهاست اما ارزش ديدن را دارند حتي براي سرگرمي چندساعته... اما سينماي ايران و قالب هاي آن؛ بعد ازدوران يادشده يعني از سال76 و قدرت يافتن دولت اصلاحات،در اين زمان و به خصوص اواخردهه ي 70 واوايل دهه ي 80 سينماي ما بلوغ ديگري را تجربه كرد و قالب جديدي اوج گرفت يعني همان قالب اعتراضي كه اتفاق يسيار جالبي بود در برخي از اين فيلمها حرف هايي زده شد كه هيچوقت زده نمي شد... يك نمونه ي عالي را بخواهيم مثال بزنيم آوازقو بود به كارگرداني سعيد اسدي فيلمي كه آن را هم مي توان در سينماي بدنه جاي داد و هم در سينماي اعتراضي كه جاي واقعا تحسين برانگيز بود... اما سينماي امروز تنها ترجيح مي دهد كه در قالب بدنه خودنمايي كند! كه البته اين يعني همان فيلمفارسي... گفتيم در زمان حكومت شاهنشاهي حكومت ميل به توليد فيلمفارسي داشت هر فيلمسازي كه اراده ميكرد به راحتي فيلم مي ساخت حالا فيلمنامه هرچه بود بود...؛ مهم پول بود و مهمترساكت بودن... اما امروز هم سينماي ايران دچار فلش بك بدي شده است يعني همان(فيلمفارسي)، متاسفانه دراين چند سال دخالت هاي دولت در سينما باعث شد كه سينماي ما اين خط را ترجيح دهد، در سالهاي اخير به خصوص 4سال گذشته ما شاهد توليد فيلم هايي بوديم كه بسيار جاي درنگ و تاسف داشتند... فيلمهايي كه حتي سطحشان پايينتر از يك تله فيلم معمولي مي باشد! اين فيلمها با حيثيت سينماي ايران بازي مي كنند وحتي جاي نقد هم ندارند! نكته ي جالب اينجاست كه اگر نقدي هم به سازندگان اين فيلمها وارد شود با قاطعيت از كار خود دفاع مي كنند و توجيح جالبي دارند: فيلم هاي ما خوب مي فروشد پس مردم اينطوري مي خواهند! يك سوال، اگر از يك فرد نابينا پرسيده شود چه رنگي را دوست دارد چه مي گويد؟ بي ترديد مي گويد سياه؛ جون فقط سياهي را مي بيند بنابراين حق انتخاب ندارد و چه بخواهد و چه نخواهد بايد تحمل كند!... در دين مبارك اسلام بارها به شاد بودن و خندين و خنداندن ديگران سفارش شده است، اما آيا خنداندن و طنز ساختن به هر شكلي ارزش دارد،آيا هركس مي تواند طناز باشد؟ دراين ايام همه به اصطلاح طنزساز ش نمي خندند... اي كاش اين فيلم ها حداقل مقداري خلاقيت به خرج مي دادن آنگاه شايد كمي قابل تحمل بودند اما دريغ؛ تازگيا هم كه كپي برداري مد شده است و ديگر به خود زحمتي نمي دهند و سكانس به سكانس فيلم هاي غربي را عينا مي سازند و كلي هم ذوق مي كنند! و فاجعه بارتر اينكه به تازگي برخي از اين فيلمسازان با الگو برداري از فيلمهاي ساخته شده ي زمان شاهي به اصطلاح فيلم مي سازند و به خورد مردم مي دهند... به هر حال بايد چاره اي انديشيد و سينماي ايران را از نابودي محض نجات داد و به فيلمسازاني بها داد كه حرفي براي گفتن دارند... پس به اميد آنروز كه شاهد شكوفايي سينماي ايران و خروج از سكون فعلي باشيم... به اميد آن روز...